آماتور بمانیم
31 ژانویه 2011 5 دیدگاه
من با بیرون آمدن از فیروزه و جدا شدنم از مدرسه اسلامی هنر، عملا تا مدتها از ادبیات و هنر هم فاصله گرفتم. دیگر داستان نمیخواندم، شعر نمیخواندم، دیگر مجلات و وبلاگهای ادبی و سینمایی را پیگیری نمیکردم. داستان نوشتن که پیشکش؛ همان داستان «این برف تمیز نیست»، حسن یا شاید سوء ختامی شد برای داستاننویسی من. فیروزه هم چند ماه بعد تعطیل شد و تحریریه از هم پاشید. سال گذشته که فیروزه جدید راهاندازی شد و باز به جلسات تحریریه دعوت شدم متوجه شدم چقدر از فضای آن زمانم دور شدهام. دغدغهٔ روزمرهام در این مدت شده بود رسانه، اینترنت، وبلاگ، ارتباطات و کمی هم مدیریت.
حالا که مرور میکنم میبینم قبل از آن سه سال کلاس داستاننویسی و فعالیت در فیروزه، بیشتر داستان میخواندم، خود داستانها برایم مهمتر بود تا زاویهٔ دیدشان، شخصیتپردازیشان، طرح و پیرنگ و تعلیق و این طور اصطلاحات. داستان میخواندم چون داشتم ثمرهٔ زندگی یک نفر را میخواندم، انگار نشسته بودم پای تجربیات یک آدم دیگر مثل خودم. ولی با شروع کلاسهای داستاننویسی تبدیل شدم به یک جراح که داستان میگذارند روی میز جراحیاش. تشریحش میکردم، عناصرش را استخراج میکردم و شاید توی وبلاگم نقدی بر آن منتشر میکردم. معمولا اولین واکنشم نسبت به داستانها، ارزشگذاری فرمی آنها بود.
امروز دوباره توی جلسهٔ تحریریه فیروزه همهٔ این دغدغهها هوار شد سرم. دو ساعت تمام همه داشتند دربارهٔ داغترین اتفاقات ادبیات و سینما صحبت میکردند. دو ساعت تمام حرف فروش فلان فیلم و ضعف روایی فلان سریال و اخلاق مزخرف فلان بازیگر سینما بود. امروز که جلسات این چند وقت تحریریه فیروزه را مرور میکردم هیچ جلسهای یادم نیامد که درونمایهٔ یک داستان به دغدغهٔ افراد تبدیل شده باشد، خود موضوع برای کسی اهمیت پیدا کرده باشد. همه دوست دارند دربارهٔ فرم، ظاهر، فروش، تأثیر بیرونی، حواشی دور و بر و مسائل این چنینی آثار هنری صحبت کنند. من ولی آدم این فضا نیستم. فضایی که گویا اسمش «دنیای حرفهای» است.
دنیای حرفهای فقط برای داستان و سینما هم نیست. عکاسها، وبلاگنویسها، شاعرها، ورزشکارها و دیگران هم وقتی وارد فضای حرفهای میشوند دیگر اصل قضیه فراموششان میشوند و خودشان، فرم کارشان و شهرتی که به دنبال آن کسب میکنند، مینشیند بر صدر خواستههایشان. شاید اینکه با فضای حرفهای همهٔ اینها احساس بیگانگی میکنم برای همین باشد. شاید برای همین خیلی مجلهخوان نیستم.
کار آماتور برای خیلی به معنای نابلدی و خامی است. خیلی کار آماتور را مرحلهای برای رسیدن به کار حرفهای میدانند. ولی گویا معنای واقعی کلمه، این نیست. صفحهٔ آماتور در ویکیپدیا فیلتر است ولی تا جایی که از قدیم یادم مانده، آماتور به کسی میگویند که برای علاقه به کاری و نه برای کسب در آمد، آن را انجام میدهد. عکس میگیرد چون دوست دارد تصاویر را ثبت کند، وبلاگ مینویسد چون دوست دارد حرف بزند، ورزش میکند چون سلامتی را دوست دارد، کتاب میخواند چون به داناییاش افزوده میشود و دلایلی که همیشه بخش مهمی از آنها «دوست داشتن» است.
دارم برمیگردم به همان روزگار آماتور بودن. شبها بشینم داستان بخوانم برای دل خودم، فیلم ببینم برای دیدن تجربهٔ آدمهای دیگر، شعر بخوانم، بنویسم. دیگر خوشم نمیآید دربارهٔ فرم داستانها با این و آن صحبت کنم، یا به کسی بگویم: «فلان فیلم را ندیدهای؟! عمرت به فناست!» یا فلان آقا در پاسخ به نقد فلان خانم دربارهٔ فلان داستان، فلان حرف را گفته است. که چه؟ آدمهای حرفهای باید باشند؛ وجودشان لازم است، باعث پیشبرد ادبیات، هنر، ورزش و موضوعات دیگر میشوند. ولی من نمیخواهم توی این چیزها حرفهای باشم. میخواهم آماتور بمانم.
فقط و فقط به خاطر اسم اخرين داستانت اينجا كامنت ميزارم
اين برف تميز نيست
كاش اماتوري واسه داستان نويسي هم تكرار بشه
ممنون.
کلاً یه چند دقیقه ای هست میخوام کامنت بذارم … خوشم نمیاد بگم موافقم یا خوبه یا هر چیزی واسه تایید!چون متن زیاد نیاز به تایید نداره اما حرف دیگه هم نمیاد!
امیدوارم همیشه آماتور بمانید…
کاش همه ی حسن ختام ها مثل «این برف …» باشه!
تا همیشه ماندگار
از شما ممنون. مخصوصا به خاطر لطفی که به اون داستان دارید.
بازتاب: آیا خدایی هست؟ « پُنَکسُم